کد خبر: ۵۶۴۰۵
۱۷۷۶ بازدید
۲۲ دیدگاه (۱۵ تایید شده)

خدایی هست در همین نزدیکی... / تشکر از حضور بموقع تیم پزشکی

۱۳۹۵/۱/۱۰
۰۱:۱۵

قبل از ظهر حوالی ساعت 11 برای انجام مأموریتی درحال خروج از اداره ام...

روبروی ساختمان شهرداری، صدای مردانه ای از گوشه پیاده رو میگوید: آقا...؟

آهسته سر به عقب میچرخانم، (درحالیکه بخاطر مسئله پیش آمده در داخل اداره فکرم بشدت مشغول است و اصلاً حوصله ندارم!) وراندازش میکنم؛ حدوداً مردی 45-50 ساله، نشسته بروی نیمکت مقابل شهرداری است... لاغراندام، با ظاهری ژولیده، رنگ پریده و کلاهی بافتنی بر سر!

همانطور که نگاهش میکنم، ناامیدانه میخواهد که نزدیکش شوم، دلم میسوزد که میخواهد درحین ناتوانی احترامش حفظ شود، فکر میکنم حتماً طلب پول خواهد کرد (اخیراً متکدیان بسیاری را با این سبک در مسیر می بینم)...

صدایش در نمیاید، کله ام را نزدیکتر برده و گوشم را جلوی دهانش میگیرم؛ بله جناب؟

سرش را پایین میاندازد و درحالیکه انگار از خواسته اش خجل نیز هست، با صدای خش داری میگوید: کمکم کن (مکث) بلند شوم!

کمرش را میگیرم، واقعاً نحیف و ناتوان است. میپرسم: کجا میخواهید بروید آقا؟

به سختی جواب میدهد: بیمارستان؟

میگویم: امام...؟

با صدایی که شبیه زاری ست و از ته چاه می آید، زمزمه میکند؛ بله

آهسته و مردد می پرسم: همراه ندارید، فرزندی یا...

دردمندانه می گوید: نه... (و من قلبم آکنده از درد میشود!)

ادامه می دهد؛ وقت دیالیزم است...

در آن لحظه دلم هُری پایین ریخت و یک آن خود را باختم... اگر بدبختی هم داشتم با تمام سختی های زندگی شخصی، از یادم رفت. یادم افتاد که همین چندی قبل، خودم سخت بیمار شده بودم...

درحالیکه زیر بغلش را گرفته بودم، گفتم: گمان نمی کنم خودتان بتوانید تاآنجا بروید... بگذارید کمکتان کنم. البته درست هم حدس زده بودم؛ دو گام بیشتر برنداشته بود که بدنش شُل شد و کل وزنش روی دستهایم افتاد...

محکمتر گرفتم و گفتم اینطوری نمیشود، اجازه بدهید آمبولانس صداکنم... باعجله به همکارمان در نگهبانی شهرداری گفتم و ایشان سریع شماره اورژانس را گرفت و گوشی را به دستم داد...

در قالب یکی، دو جمله قضیه را به اپراتور اورژانس گفتم _ و در این ضمن، بی هوا یا شاید هم بنابه دلیل نامعلوم از همان لحظه، "تایم" گرفتم _ حال غریبانه مرد بیمار رهگذران را تحت تأثیر قرار میداد. درست سه دقیقه دیگر آمبولانس رسید، توضیحاتی به کادر جوان و خوش اخلاق همراه آمبولانس دادم؛ که طرف دیالیزی است(...) و بلافاصله ایشان بعد از اقدامات اولیه، بیماری که آشنای هیچ کدام از عابران آن خیابان نبود، را به بیمارستان منتقل کردند... (آن لحظات برایم خیلی طولانی گذشت، رفته بودم به ماه ها قبل از سال تحویل و تک و تنها در تونل زمان داشتم می آمدم!) آخر سر، با صدای آژیر آمبولانس، انگار از خواب پریده باشم، یکهو چشمانم باز شد...

شنیده بودم آمبولانس همیشه در میانه دیر میرسد، رانندگان بدخُلقی و تیم پزشکی ترشرویی میکنند و... از همه مهتر اینکه هنگام تماس با اورژانس یا سایر فوریتها حتماً باید نام و نام خانوادگی خود را ذکر کنید که اگر آدم سرشناس یا صاحب منصبی بوده باشید، در تسریع امر تأثیر مثبت خواهد داشت (که اگر حقیقت این چنین می بود یا چه می دانم اگر باشد، وااسفا به جامعه ما!).

به هرحال تاجایی که یادم می آید، من فقط و فقط به مردی که پشت خط تلفن اورژانس بود، عرض کردم؛ مردی مقابل شهرداری به زمین افتاده! همین.

با خود گفتم شُکر که قضیه ختم به خیر شد. نمی دانم از چه چیزی، اما خجالت می کشیدم، شاید هم خجالتم از خدایم بود که تا دقایقی قبل چه چیزهایی از او میخواستم و برای چه مسائلی گله میکردم...

باری، میخواهم در پایان دلیل درج این واقعه در فضای مجازی را قید کنم؛ خواستم برای این کار خوب "حضور و اقدام بموقع و شایسته" نخست از کادر حاضر در محل و سپس از مدیریت شبکه بهداشت و درمان و کلیه پرسنل از صدر تا ذیل تشکر کنم که اگر فرداروزی بخاطر قصوری مورد نقد قرار گرفتند، دلخور نشوند!

زنده باشید که همواره، علی الخصوص در این ایام تعطیل به وظیفه خود آگاه، به قسم خود متعهد و بنابر آن به فکر سلامتی این مردمان بی گناه، که حتی در زندگی روزمره و شرایط معمول به سختی گذران زندگی میکنند، هستید...

          

          

در پایان وقت اداری به اداره برمیگردم، مشکلی که هنگام صبح پیش آمده و فکرم را درگیر کرده بود، دیگر حل شده است...

و خدایی هست، میدانم

خدایی خوب...

کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

۹۵/۱/۱۴ ۰۷:۴۸

تکنسین اورانس جناب آقای بهرنگ نجفلو فردی کارآمد ارزشمند ومربی نمونه می باشد

۹۵/۱/۱۳ ۰۰:۱۵

همین قصه مانند بودنش هست که ادم یه ذره قلقکش میاد که بابا یه تکونی بخوریم ویکم باهم مهربون تر باشیم !!!!

۹۵/۱/۱۳ ۰۰:۱۳

خبردارشدم دوست عزیزمون جناب شقاقی هم از پرسنل متخصص وقارغ التحصیل رشته پیراپزشکی هم جزو کادر اعزامی ماموریتهای اورژانس میانه هستش برای ایشون وهمکا ران سختکوششون ارزوی سالی پراز شادابی وطراوت ارزومندم .

۹۵/۱/۱۲ ۰۰:۳۱

بیشتر شبیه قصه میمونه... بسیار خوشحال شدم. امیدوارم به درجه استاندارد و قابل قبولی در خدمات شهری و اجتماعی برسیم...

۹۵/۱/۱۱ ۲۰:۳۱

بنده دو سال پیش طی حادثه ای مصدوم شدم و محل حادثه تا میانه 40 دقیقه ای راه هست. بعد از 30 دقیقه از حادثه، اولین افرادی که به محل رسیدند. سفید پوشان آمبولانس اورژانس بودند و در لحظه ای که انتظارش را نداشتم به دادمان رسیدند و با اقدامات بموقع پزشکی جانمان را نجات دادند. از تمامی آنها بخصوص آقای محمد بالایی که در آن حادثه با مهارت و اطمینان ناجی ما بودند، کمال تشکر را دارم.

۹۵/۱/۱۱ ۲۰:۱۱

من هم به نوبه خودم از همه كساني كه در ايام تعطيلات به جاي همراهي خانواده در اسايش لت كوشش كردند تشكر كي كنم . خدا هر انچه را ارزو داريد عنايت فرمايد .

۹۵/۱/۱۱ ۱۰:۴۱

آفرین به خلاقیت هرمند عزیز اقا پویان

۹۵/۱/۱۱ ۰۱:۲۷

ممنون از کادر پزشکی واورژانس میانه که یک بیماررااز مرگ حتمی نجات دادن وواقعا دیالیزبسیارسخت وطاقت فرساست وچهره این افراد بیشترشبیه افراد معتادمیشه بخاطر وجودسم در بدنشون .امید که مامردم نوع دوست همیشه دستگیر دردمندان باشیم وممنون از سالار بخاطر به تحریر در آوردن این متن تاثیر گذار.

۹۵/۱/۱۱ ۰۰:۳۵

ظاهر تکنسین داخل آمبولانس شناسایی شده. تو سایتا نویشتن آقای بهرنگ توفیقی. خیلی آدم خوبیه. به هرحال همه خدمتگزاران دلسوز رو خداعمر بده
یا علی آقای پویان

۹۵/۱/۱۰ ۱۳:۲۷

واقعا در کشور غریبی زندگی می کنیم!

وضعیت طوری شده که بصورت دیفالت و پیش فرض انتظار نداریم کسی وظیفه اش را درست انجام دهد و درست انجام شدن کارها برای مان غیر عادی به نظر می رسد!

۹۵/۱/۱۰ ۱۱:۲۶

خدا خیرتون بده آقای پویان.خدا همه ی مریضا رو شفا بده به حق 5 تن آل عبا

۹۵/۱/۱۰ ۱۰:۱۳

تشکر از محبتتان

۹۵/۱/۱۰ ۰۸:۵۸

Khili taasirgozar bodesh matn

۹۵/۱/۱۰ ۰۳:۴۶

خدا خیرتان بده.خدا تمام مریض ها را شفا بده.تمامی مشکلات در کنار بیماری،ماهیت از دست می دهد.

۹۵/۱/۱۰ ۰۲:۰۰

متن فوق العاده تإثیرگذاری بود آقای پویان

اخبار روز