کد خبر: ۱۰۶۸
۱۵۴۱ بازدید
۱۵ دیدگاه (۱۵ تایید شده)

آقای قادر طهماسبي (فريد)

۱۳۸۸/۸/۷
۲۲:۲۰

مرا زادگاه، ميانه يا ميانج يا مادآنا و به قولي ديگر زادگاه عين القضات ميانجي الهمداني است. 

 باري دبستان و دبيرستان را تا مقطعي در همين شهر بودم تا آن گاه كه براي يافتن روزي مقدر خويش و تلاش معاش و علم و هنر به اطراف و اكناف و اقامت كوتاه و بلند در شهرهاي شيراز، مشهد، تبريز و تهران و بسياري از شهرها در كنار زاينده رود رحل اقامت افكندم.

قادر طهماسبی

******************************

گفت و گو با قادر طهماسبي (فريد)
در رگم خون شهادت پاي مي كوبد هنوز

نويسنده: سايرمحمدي

    سبك باران خراميدند و رفتند
    مرا بيچاره ناميدند و رفتند
    سواران لحظه اي تمكين نكردند
    ترحم بر من مسكين نكردند
    سواران از سر نعشم گذشتند
    فغان ها كردم اما برنگشتند
    اسير و زخمي و بي دست و پا من
    رفيقان اين چه سودا بود با من
    رفيقانم دعا كردند و رفتند
    مرا زخمي رها كردند و رفتند
    رها كردند در زندان بمانم
    رها كردند سرگردان بمانم
    نخواهدرفت با دنياپرستان
    به يك جو آب ما زيباپرستان...
    اين مرثيه را با صداي لطيف و حزن انگيز آهنگران بارها شنيده ايد.
    شايد از خود پرسيده ايد. سراينده اين سرود و راوي زمزمه هاي زيرلبي رزمندگان جبهه ها در روزهاي آتش و خون كيست؟ نامش قادر طهماسبي (فريد) است. او خودش را نيز اين گونه معرفي مي كند: تا بداني من در باغچه كدام خانه ريشه بسته ام و باغبانان من چه كساني بودند و چه حوادث و مسائلي بر روح و قلب و جسم و فكر و احساسات من محيط بوده اند و اتفاق پانهادن من به غريبستان دنيا نهم شهريور ۱۳۳۱ خورشيدي را نشان مي دهد.
    مرا زادگاه، ميانه يا ميانج يا مادآنا و به قولي ديگر زادگاه عين القضات ميانجي الهمداني است.
    باري دبستان و دبيرستان را تا مقطعي در همين شهر بودم تا آن گاه كه براي يافتن روزي مقدر خويش و تلاش معاش و علم و هنر به اطراف و اكناف و اقامت كوتاه و بلند در شهرهاي شيراز، مشهد، تبريز و تهران و بسياري از شهرها در كنار زاينده رود رحل اقامت افكندم. در اين شهر بود كه فصلي از رؤياي شيرين مستضعفان جامعه تعبير پوشيد و آن واقعه عظيم يعني انقلاب اسلامي روي داد. سحري با عطسه تفنگ ها و سرفه مسلسل ها و لگد موشك و تركيدن توپ در ميدان هايي كه مي داني، چلچله وار از آشيانه پريدم و اطراف خود را پر از شقايق يافتم.
    به دنبال آن در مراكزي چون كانون پرورش فكري كودكان، هنرستان هنرهاي زيبا، امورتربيتي، آموزش و پرورش، ستاد تبليغات جنگ، انجمن هاي ادبي و بنيادشهيد، ارشاد اسلامي و جهادسازندگي و جهاددانشگاهي و دانشگاه به فعاليت مشغول بوده است . در دانشگاه اصفهان نيز به فعاليت پرداختم. هرچند غياباً هيأت علمي دانشكده ادبيات تدريس ادبيات معاصر و حافظ شناسي را به اين جانب محول كرد و رسماً مرا به عنوان استاد اين دو درس برگزيدند، ترجيح دادم بنابردلايلي كه عمده ترين آن محروم شدن از رسالت بزرگ شاعري و بازماندن از ساير فعاليت هاي اجتماعي بود اين مسئوليت را نپذيرم.
    آقاي طهماسبي، بعد از آن پيشنهاد تدريس در دانشگاه هيچ كاري را نپذيرفتيد؟
    كلاس هاي فوق برنامه اي تشكيل شد كه شامل ادبيات معاصر و مكتب هاي ادبي، اخلاق هنري، سير و سلوك در وادي هنر و روان شناسي و روانكاوي و روان درماني و مقوله هاي ديگر بود و تدريس در اين كلاس ها را به عهده گرفتم.
    علاوه بر اين مسئوليتي در سيماي صبح جمعه اصفهان به عهده من بود.
    بخشي از اوقات فراغت من به تحقيق درباره روانكاوي و روان درماني و ارتباط اين علوم با عرفان اسلامي و مقايسه مشرب هاي مختلف عرفاني و... مي گذشت. در طول هفت سال فعاليت ادبي يعني از سال ۶۱ تا ۶۸ هم چند داستان كوتاه و چند دفتر شعر و جزوه هاي مختلفي پيرامون موضوع هاي گوناگون دراختيار دانشجويان قراردادم و در چاپ و انتشار آن ها اهتمامي به خرج ندادم، البته در تمام اين مدت برپايي و هدايت تمام فعاليت هاي ادبي و برپايي مجالس شعر در دانشگاه اصفهان به عهده من بود و شعرهايي چون خم سربسته، مركب بي سوار و مثنوي شهادت، مثنوي گل ها و مثنوي آي مردم حاصل همين سال هاست.
    بعد از هجرت به تهران و اشتغال به عنوان كارشناس شعر درحوزه هنري و بنيادشهيد و سالي چند در دانشگاه تهران به اصرار دوستان درصدد برآمدم دومجموعه شعر يكي به نام «عشق بي غروب» شامل تعدادي غزل و مجموعه ديگري در چارچوب گزينه هاي شعرنشر نيستان شامل چند مثنوي و چند نوسروده ها به دست چاپ بسپارم.
    مجموعه ديگرم تحت عنوان «به رنگ خون» به سازمان فرهنگي - هنري شهرداري تهران سپرده شد كه ظاهراً چاپ شد اما از چگونگي انتشار آن بي خبرم. يك مجموعه هم در اصفهان به اسم «شكوفه هاي فرياد» منتشر كرده بودم.
    در سال ۸۵ هم دو مجموعه يكي با عنوان «پري ستاره ها» و ديگري به اسم «پري شدگان» توسط حوزه هنري منتشر كرده ام كه اولي مجموعه غزل است و دومي اشعار نيمايي من. فعلاً دومجموعه آماده كرده ام كه يكي مجموعه شعرهاي عاشورايي است به نام «ترينه ها» و ديگري به اسم «پري بهانه ها» كه شامل مثنوي و شيرين نامه است. ضمن اين يك رمان تحت عنوان «تلاوت» نوشته ام كه هنوز تحويل ناشري نداده ام.
    چگونه به وادي شعر كشيده شديد و نخستين شعرهايتان كجا و چگونه چاپ شد؟
    من در سال هاي ۵۲-۵۱ بود، مراسمي در دبيرستان برگزارشده بود و من شعري در تجليل از سردارملي ستارخان سروده بودم كه قرار بود در مراسم بخوانم. اما به محض اطلاع مسئولين مدرسه از موضوع شعر ورق برگشت و مراسم شعرخواني مرا از برنامه حذف كردند. فعاليت جدي تر من درحوزه شعر از سال ۶۱ شروع شد. جريان هم از اين قرار بود كه سقوط هواپيمايي مرا سخت متأثر كرد و به اين فكر افتادم كه جنگ چگونه آغازشد؟ يادم هست كه در آن روزها من به عنوان داوطلب براي رفتن روي مين ثبت نام كردم. در آن زمان من چهره اي گمنام بودم و ديدم هيچ كاري اگر نمي توانم بكنم وفعاليت در پشت جبهه هم مرا راضي نمي كرد و تأثير چنداني نداشت. به همين خاطر به عنوان نيروي داوطلب براي رفتن روي مين ثبت نام كردم. اما در آن جا حادثه اي اتفاق افتاد.
    لطفي ازجانب خداوند به شكل بلا برمن نازل شد و مرا درگير كرد.
    در همين ايام يكي از دوستان با من صحبت كرد و گفت: فضاي فرهنگي شهر اصفهان در اشغال سلطنت طلب ها و توده اي هاست، فضا آلوده است.
    وقتي گفتم چه كاري از من برمي آيد، گفت: مي تواني سياهي لشكر باشي؟ من هم رفتم وارد فعاليت هاي فرهنگي و ادبي شدم. سومين شعر من «خم سربسته» بود. شايد شنيده باشيد! اين شعر براي صاحب زمان(عج) سروده شده و اين گونه شروع مي شود:
    بتي كه راز جمالش هنوز سربسته است
    به غارت دل سودائيان كمربسته است
    عبير مهر به يلداي طره پيچيده است
    ميان لطف به تور كرشمه بربسته است
    به پاي بوس جمالت نگاه منتظران
    به برگ برگ شقايق پل نظر بسته است
    به يازده خم مي گرچه دست ما نرسيد
    بده پياله كه يك خم هنوز سربسته است
    كرامتي كه زخون شهيد مي جوشد
    هزار دست دعا را زپشت سر بسته است
    در اين حال و هوا كار سوم من سروده شد. چهارمين شعر من مركب بي سوار بود كه سال ها در انجمن هاي ادبي مطرح بود و در جبهه ها خوانده مي شد. هم اكنون هم اگر به مزار شهدا در اصفهان سربزنيد مي بينيد بسياري از شهدا در وصيت نامه خود مي خواستند اين شعر را بر سنگ مزارشان بنويسند.
    بيار مركب بي زين و جوشن بي پشت
    كه مرد نيست كه از كارزار برگردد
    از اين مرافعه بي فتح برنمي گرديم
    مگر كه مركب ما بي سوار برگردد
    در آن زمان وقتي در فضاي انجمن ها با اين شعرها روبرو مي شدند و مي ديدند كه شعر داراي يك زبان پخته و سنجيده است و انديشه اي متعالي دراين شعرها موج مي زند از انجمن فاصله گرفتند و گفتندكه فلاني از طرف سپاه مأمور است تا انجمن را تصفيه كند، بگذريم... البته اين جو و فضا بعدها عوض شد.
    بعدها گويا كلاس هايي داير كرديد و به تدريس ادبيات و شعر پرداختيد؟
    سپاه از من دعوت كرده بود كه براي بچه ها كلاس شعر و مداحي تشكيل بدهم و اشكالاتي كه دراين زمينه داشتند، مثلاً وزن شعر، بيان ، بديع و زيبايي شناسي شعر را تدريس كنم. معمولاً اين بچه ها به لحاظ شناخت شعر و اوزان عروضي مشكل داشتند. من به لحاظ شعر وشاعري مداح به معناي عام كلمه نيستم اما شاعر مكتبي هستم. چون حرف، حرف مي آورد و بعضي از واژه ها و رويدادها، مسائل ديگري را در همان مورد تداعي مي كند، به خاطرم آمد چندوقت پيش روي شعر آييني و شعر مكتبي و شعر مذهبي و شاعر آييني و شاعر مكتبي و شاعر مذهبي با دانشجويان بحث هاي مفصلي داشتيم و شكافتن مفاهيم هركدام از اينها بسيار جالب بود و وقتي دانشجويان از من انگيزه سرودن شعر را پرسيدند گفتم: من خواستم راهم را از ديگر شاعران جدا كنم و از مداحان سطحي و اشعار عوامانه فاصله بگيرم.
    هرشاعري در مقطعي از كارش شاعران پيش از خودش را الگو قرار مي دهد، شما كدام يك از شاعران كلاسيك يا معاصر را به عنوان الگو قبول داشتيد؟
    سؤالي محوري براي هر شاعري مي تواند باشد. شايد تا به حال كسي چنين سؤالي را از من نكرده است. من هم اگر بگويم شاعر به دنيا آمدم تعجب خواهيد كرد. ولي واقعيت اين است تاجايي كه به ياد دارم هميشه به عنوان منتقد ظاهر شدم. از وقتي شعر هم نمي گفتم و در سن ۲۱ سالگي به صورت تصادفي وارد انجمن شعر شده بودم همين روحيه انتقادي را داشتم. در آن زمان از پيران جلسه كه شعر مي خواندند ايرادهاي درستي مي گرفتم. من اعتقاد دارم ۹۵درصد از شاعران مقلدند. در بحث زيبايي شناختي و شعر، فصلي را باز كردم تحت عنوان «زيبايي شناسي شعر» ، كه در آن جا موضوع ورود به شعر، سروده هاي اوليه مطرح مي شودتا آن جا كه وارد مرحله تقليد مي شويم. هركدام از اينها مرحله اي از كار يك شاعر است. معمولاً در مرحله تقليد اغلب شاعران مي مانند. عده اي به مرحله رقابت كشيده مي شوند، عده اي در مرحله الهام مي مانند. كمتر شاعري است كه از اين مرحله عبور كند. اين شاعران در مرحله درختچه مي مانند و ديگر درخت نمي شوند تا شاعراني ديگر زير سايه اش بياسايند. من آن قله هايي كه در باور نمي گنجد درنظر دارم. يعني احساس مي كنم يك شاعر بايد به فكر قله شدن باشد. اگر حافظ را هم مي خواند بايد دريچه اي يا روزنه اي از نقد به درون آن بزند. ما به لحاظ زبان ، فرم و شكل ، اسلوب و شگردهاي شعري جلوتر از حافظ هستيم. چرا كه حافظ را خوانده ايم. سعدي را خوانده ايم جلوتر از سعدي هم هستيم . صدها شاعر را پيش از خود داريم و تمام عناصر شعري و فوت و فن ها را كه آنها به كار گرفته اند ديده ايم و تجربه كرده ايم. من هر شعري از هر شاعري كه خوانده ام با يك نگاه انتقادي با آن روبرو شده ام. هر اثري را با عينك نقد نگاه كردم. از آن زاويه اي كه من به شعر نگاه مي كنم ، چيزهاي تازه اي از آن استخراج مي كنم. من اين شعر سعدي را دوست دارم كه مي سرايد : «بگذار از مقابل روي تو بگذريم» از جمله شعرهايي كه در نظر من جلوه كرده همين شعر سعدي است.
    من جواب سؤال خودم را نگرفتم. شما در شعر سعي داشتيد به كدام شاعر برسيد؟
    من ازهرشاعري ممكن است چندغزل را بپسندم و دوست داشته باشم . هيچ شاعري درنظر من كه شعرش به صورت مطلق پذيرفته شده باشد ، وجود ندارد. شاعري كه در قطب من قرار بگيرد، نمي شناسم. يعني من چنين شاعري با اين ويژگي پيدا نكردم . سليقه ام اين طوري است.
    مولانا نتوانست نظر شما را تأمين كند؟
    من درجايي ديگر هم گفتم ، تمام سروده هاي مولانا شعر به آن معنا نيست. حكمت است مثل مرثيه حكيم سبزواري. حكمت هست ، حرف هست، پند و اندرز هست، اما شعر نيست. البته ابيات زيادي دارد و سطوح مختلفي در سروده هايش دارد كه آن را در چارچوب شعر قرار مي دهد.
    ديوان شمس مدنظرم بود. نه مثنوي مولانا؟ درآن جا كه شعر موج مي زند .
    در ديوان شمس هم برخي شعرها بهنجار نيستند و اين است كه برخي مي پسندند و برخي هم نمي پسندند و مي گويند، در سماع صوفيانه بوده است. برخي فكر مي كنند در آن حالت سماع وسرخوشي هرچه كه مولانا از زبانش جاري شده، شعر است و بايد ثبت و مكتوب كرد. من با اين نظر مخالفم. من در لحظه سرودن شعر خودم نيستم، در اوج پرواز مي كنم. از خود بي خود مي شوم. اما با اين وجود اختيار سروده هايم را دارم و مي دانم چه بگويم و چه بنويسم.
    با شعر محتشم كاشاني چگونه ارتباط برقرار مي كني، همان مرثيه معروف كه مي سرايد: «باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است » اين مرثيه چه تأثيري در شما به جا مي گذارد؟
    من ابيات زيادي از اشعار محتشم را مي پسندم، يكي هم همين مرثيه است. اما محتشم هم شاعري نيست كه من همه اشعارش را و همه ابيات شعرش را قبول داشته باشم. يا همه ديدگاه هايش را در شعر بپذيرم. ممكن است يك بند از شعرش خيلي خوب به دلم بنشيند، اما آن چه كه سليقه من است اين نيست. نظر من اين است كه عاشورا و كربلا يك حقيقتي است كه زيباترين حقيقت روي زمين است. يعني تا پرده اي بالا نرود و شاعر تماشايي نداشته باشد متوجه موضوع نمي شود.درخواست من از خداوند هميشه اين بوده كه خداوندا زيباترين زبان را به من بده. يعني آن قدر مرا از زيبايي سرشار كن كه از زبان من زيبايي بتراود تا اين زيبايي را در خدمت اولياي تو به كار گيرم. محتشم دراين مرثيه بيشتر آن بخش تاريك فاجعه را تصوير كرده اما آن شكوه وجبروت عصر عاشورا نشان داده نشده است. اين مرثيه زيبا و خوب است قشري از افراد جامعه را متأثر مي كند و مي گرياند و اين گريه ها هم حتي مقدس است. اما آن چه كه مرا به عنوان شاعر راضي مي كند و بتوانم با آن خون بگيريم، اين ، آن مرثيه موردنظرم نيست.
    البته من قبلاً گفته ام كه خودم آن چه را كه مي خواهم بگويم و بسرايم با آن چه كه گفته ام و سروده ام، دره اي عميق فاصله است كه بسيار وحشتناك و عظيم است و هر وقت به آن دره نگاه مي كنم احساس مي كنم كه بايد آن رابا خونين ترين فريادهايم پر كنم. با جانسوزترين سروده هايم اين خلأ را بايد هموار كنم، يك چنين حسرتي و آرزويي در سر دارم.
    هرشاعري در خيال، شعرش را براي خواننده فرضي مي سرايد، اين فرض خيالي مي تواندمعشوق، معبود و حتي خواننده معمولي شعر باشد. شما براي چه كسي شعر مي نويسيد؟ پري است كه در شعر شما مرتب تكرار مي شود؟
    پري در شعر من همان نيروهاي خير است. پري از نظر من همان زيبايي هاي پنهان است و آن زيبايان پنهان. حالا بعضي ها ايراد مي گيرند كه از عناصر غيرارگانيك در شعر چرا حرف مي زني؟ اگر اين طور باشد به طرف خرافه گرايي مي روي. من در جواب مي گويم پري در شعر من حكم مي در غزل حافظ را دارد.
    شما را شاعري انزواطلب و گوشه گير مي شناسند. چرا؟
    اتفاقاً يكي به من گفته بود كه شما در غار خودتان خزيده ايد. از مسائل جامعه چه خبر داريد؟ از غار خود بيا بيرون ببين در جهان چه مي گذرد؟ من گفتم درست است جايي كه من نشسته ام و به كارم مشغولم از نظر شما غار است. ولي همين جا برج ديده باني من است. نه غار است نه برج عاج. اگر ديديد كه من در خلوت خود نشسته ام همين گوشه خلوت برج ديده باني من است.
    اتفاقاً در برخي از شعرهاي شما رگه هايي از انتقادات اجتماعي و مسائل سياسي ديده مي شود. مثلاً نوشته ايد: در گوشم كتاب درد مردم را بخوان
    تا برويد از زبانت آتش خاكستري.
    يا در شعر ديگري نوشته ام:
    بازر اندوزان مرا يك سكه هم پيوند نيست. اين شعرها مركبي است از تغزل، حماسه و مسائل اجتماعي و عدالت خواهي. من رويكرد جديدي دارم در اين غزل ها. من شاعر غزلم اما غزل هاي من جنبه هاي تغزلي اش را حفظ كرده است. ضمن اين كه غزل اجتماعي ـ سياسي هم هست. يك غزل معرفت شناختي هم هست. من درد مردم را فرياد مي زنم. در غزلي گفته ام: آي عاشقان من به نرخ روز زندگي نمي كنم خدا رابه نرخ روزبندگي نمي كنم.
    سمبل هايي كه در شعر به كار مي بريد، نشان از چه چيزي دارد؟ سمبل هايي مثل گل انار.
    شايد گل انار را ديده باشيد، گل انار نشانه اي از ضربت خوردن آن حضرت در عاشورا است و مي گويم: گل انار به آن كاكل خميده زدند. منتها اين سمبل، عاشقانه است. من هم كه نمي توانم عاشقانه حرف نزنم. وقتي از مصيبت هم حرف مي زنم. عاشقانه حرف مي زنم. من با نسل جديد كه حرف مي زنم زبان تازه اي باز مي كنم. ناگهان زبانم عوض مي شود. اين انعطاف زباني را دارم. چند شعرم با اين بيت شروع مي شود. چقدر تازگياي شعر عاشقانه شدي. من با اين نسل جديدي كه در كنار خود دارم وقتي مي خواهم صحبت كنم عاشقانه صحبت مي كنم.»
    مثنوي گل ها چگونه شكل گرفت؟
    ما در اصفهان محفل شعري داشتيم. اين محفل كلبه پژوهش هاي ادبي بود. محفل باز و پرجنب و جوشي بود. بچه ها مي آمدند و مي رفتند. يك روز يكي از بچه هاي اهل قلم آمد و گفت خوابي عجيب ديدم. يادم است كه ماه اسفند بود. پرسيديم چه ديدي. گفت: خواب ديدم امام (ره) افتاد و پرچم افتاد و پرچم را بلند كردند اما امام(ره) را عده اي سبزپوش به سمت آسمان بردند. امام (ره) مي خواست از جويي بپرد كه اين اتفاق افتاد.
    من دانستم كه سال عجيبي در پيش داريم ـ مصيبتي در راه است. از همان لحظه من دگرگون شدم. آن بهار براي من بهار غمگيني بود. اين شعر را در همان روزها گفتم. «قباي سروناز افتاد از دوش حريق سبز رويش گشت خاموش»
    اين شعر حاصل آخرين ضرور ديني است كه با امام (ره) بوديم.
    رابطه شما با ادبيات جهان چطور است؟ چقدر لازم است كه شاعر و نويسنده ادبيات جهان را مطالعه كرده باشد؟ براي گسترش ديدگاه ها و عمق بخشيدن به انديشه هايش.
    من بيش از هر چيز رمان خواندم. رمان هايي كه در ادبيات جهان مطرح شدند و در كشورهاي مختلف جهان با گوناگوني فرهنگ ها مورد استقبال قرارگرفته اند و به فارسي هم ترجمه شده بودند در برنامه مطالعاتي من قرار گرفت. رويكردي كه ما به ادبيات جهان داريم به ويژه در حوزه رمان و شعر. مي بينيم در ترجمه شعر چندان موفق نبوديم. مترجمان هنگام برگردان شعر متأسفانه نمي توانند آن زيبايي ها را به زبان فارسي منتقل كنند. از استثناها كه بگذريم. اغلب ترجمه هاي شعر ضعيف است، چون انتقال زبان و زيبايي هاي شعر به زباني ديگر كاري بسيار سخت است.
    اگر مترجم شاعر نباشد كه كار سخت تر مي شود اما در حوزه رمان اغلب شاهكارهاي ادبيات جهان را خوانده ام.
    مطالعه ادبيات جهان نگاه انسان را عميق تر و دقيق تر مي كند. همه آثار كازانتزاكيس را خوانده ام و ديده ام كه در يكي از رمان هايش فرهنگ ما را به تمسخر مي گيرد. من در رمان «تلاوت» يك بخشي دارم به نام گفتوگو با نويسندگان. نويسندگاني كه از دار دنيا رفته اند. من در اين بخش از فرهنگ و هويت خود و از مكتب تشيع دفاع مي كنم. اين نويسنده يوناني وقتي از مزارشريف مي نويسد، تصويري كه از شيعه به دست مي دهد مضحك است. من ناگزير در رمان خودم «تلاوت» از فرهنگ تشيع در برابر هجمه اين نويسنده وقيح و دروغگو دفاع كردم.
    مرثيه اي كه آقاي آهنگران خوانده اند و خيلي گل كرده است. داستانش چيست؟ چگونه اين شعر به دست ايشان رسيد؟ خودتان نخستين بار اين مرثيه را در كجا شنيده اي؟
    اين شعر از جمله شعرهايي بود كه زمزمه پنهاني من در تنهايي بود. اين شعر را نخستين بار براي دانشجويان در يك محفل كوچك خواندم. چند تن از دانشجويان تربيت مدرس كه كارشناسي ارشد مي خواندند، از من براي مجلس شعرخواني دعوت كردند و تقاضا كردند كه اين شعر را بخوانم. آن روز به سراغ شهيد مرتضي آويني رفته بودم. آويني به لحاظ روحي خسته بود. نمي دانم به او چه گذشته بود كه نياز به اين تجديد روحيه داشت.
    من اين شعر را نوشتم و به او دادم و او هم آن را بعداً در نشريه سوره چاپ كرد. اين شعر را در دانشگاه تربيت مدرس براي جمعي از دانشجويان هم خواندم كه اشك بچه ها را هم درآورد. آقاي آهنگران هم آنجا بودند. در آخر جلسه گفتند اين شعر را كي گفته اي؟ من آن را مي خواهم. من هم اشاره كردم كه در سوره چاپ شده است. يادم است كه بعد از بيست روز كه از ميدان انقلاب رد مي شدم. ديدم همه جا كتابفروشي ها و نوارفروشيها همه اين شعر را با صداي آهنگران گذاشته اند. اتفاق عجيبي افتاده بود. نوار شجريان و افتخاري و... رابرداشتند و فقط اين نوار آهنگران را پخش مي كنند. يك حال و هواي ديگري در چهره آن هايي كه به اين نوار گوش مي دادند، مي ديدم...
  
منبع :
 magiran.com > روزنامه ايران > شماره 3519 19/9/85 > صفحه 15 (فرهنگ و پايداري) >

http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1286690

-------------------------------------------------------------
دیدار شعراء با مقام معظم رهبری-رمضان 88
استاد قادر طهماسبی(فرید)
دانلود کلیپ تصویری 1،9 مگابایت(برای موبایل و رایانه - 3gp)

http://mobarez57.persiangig.com/video/1-agha%20ramazan88.3gp
منبع اصلی :
http://mobarezh-clip.blogfa.com/post-686.aspx

-------------------------------------------------------------
دانلود شعر "سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود"

(خودم نتوانستم از لینک زیر استفاده کنم!)
http://1122.ir/irann/content/view/472/45

با صدای قادر طهماسبی

سر ني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود
كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود
چهره سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابري از ريا مي ماند اگر زينب نبود
چشمه فرياد مظلوميت لب تشنگان
در كوير تفته جا مي ماند اگر زينب نبود
زخمه زخمي ترين فرياد،در چنگ سكوت
از طراز نغمه وا مي ماند اگر زينب نبود
در طلوع داغ اصغر،استخوان اشگ سرخ
در گلوي چشمها مي ماند اگر زينب نبود
ذو الجناح داد خواهي،بي سوار و بي لگام
در بيابانها رها مي ماند اگر زينب نبود
در عبور از بستر تاريخ،سيل انقلاب
پشت كوه فتنه ها مي ماند اگر زينب نبود
-------------------------------------------------------------
دیدار شعراء با مقام معظم رهبری-رمضان 88
استاد قادر طهماسبی(فرید)
دانلود کلیپ تصویری 1،9 مگابایت(برای موبایل و رایانه - 3gp)

http://mobarez57.persiangig.com/video/1-agha%20ramazan88.3gp
منبع اصلی :
http://mobarezh-clip.blogfa.com/post-686.aspx

-------------------------------------------------------------

کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

امکان درج دیدگاه برای این مطلب وجود ندارد.

۸۹/۱۱/۳۰ ۱۷:۲۵
سلام من دختر كوچيك اقاي فريدم به همه بگم بهخدا پدرم از نارسايي چشمي عينك مي زند اقاي مختاري من شما را نمي شناسم ولي بدونيد هيچ كس مثل اين حقير پدرم را نمي شناسد.
۸۸/۸/۲۲ ۰۷:۴۷
شما شخصيت ندارید. مریضید. مرگ بر شما. مرگ بر انحصارطلبان میانه. -------------------------- مختاری : هر چیزی نثار می کنید گیرنده ها را مشخص کنید. اینجا ستاد انتخاباتی نیست که انحصاریها و غیر آن اینجا باشند، اگر به شما اجازه درج مطلبتان داده نشد حق دارید این نسبت را به مسئولین وب سایت بدهید.
۸۸/۸/۱۹ ۰۹:۲۵
جناب آقاي نائبي ، بنده از اقوام ايشان هستم لطفاً مطلبي را اگر نميدانيد و آگاهي نداريد ننويسيد ايشان از دوران كودكي مشكل بينايي داشته اند . پاسخ از محمدصادق نائبی: اگر آدم فامیلی مثل شما داشته باشه(البته واقعی) چه نیازی به دشمن!. مدارک جانبازی ایشان را که من درست نکرده ام.
۸۸/۸/۱۲ ۲۰:۳۳
بو مینالی محترم شاعیریمیز هچ بیر بیت تورکی شعیر ده دئییب یوخسا شعیرلری فقط فارسجادیر؟ اگر تورکجه شعیری واردیر بیر نئچه بیتین تانیتدیرارمیسینیز؟
۸۸/۸/۱۲ ۰۷:۱۳
آقاي مختاري شما قدم در راه و مسير اشتباه نگذاريد. ---------------------------------- مختاری : همشهری عزیز ، با ایهام و اشاره و ... که به جایی نمی رسیم. با صرف وقت و در فرصت مناسب چیزی بنویسید که برای همه قابل فهم و استفاده باشد. متشکرم.
۸۸/۸/۱۱ ۱۲:۰۳
بهتره توضيح بديد چرا از مردم جدا شديد و رفتيد زير پرچم يزدي‌ها يا اصلاح‌طلبان.خدا شما را به راه راست هدايت فرمايد. ------------------- مختاری : نمی دانم من هم جزو منظوراتتان هستم یا نه؟ مردم شما چه کسانی هستند؟ یزدی ها مردم شما نیستند؟ اصلاح طلبان هم که جزو مردم شما نیستند؟ این شمایی که خداوند به راه راست هدایت می کند کیانند؟ روستایی که چند خط نمی شود؟ با اسم خودتان باشید. لازم هست تکرار کنم؟ برای مطالبی که دوست دارید مطرح کنید یک پست جدید ایجاد کنید این پست جای بحثهای انتخاباتی مورد علاقه شما نیست!
۸۸/۸/۱۱ ۰۰:۰۱
ضمنا ما به تمام شاعران و روشندلان و جانبازان ارادت کامل داریم و دستشان را می بوسیم نه اینکه در حیات خانه خدا (استغفرالله )یک جانباز نابینا را کتک بزنیم.به ... بگویید ناسزاهایتان به حاج رحیم هنوز در گوشمان نجوا میکنند! ------------------------------------------ مختاری : در این ارادت شکی نیست. فقط لازم هست اگر صحبتی در مورد فرد یا افرادی و گروهی داریم در یک پست جداگانه به آن بپردازیم و با سایر مطالب مخلوط نکنیم.چرا به در بگوییم تا دیوار بشنود؟از توجه تان بسیار متشکرم.
۸۸/۸/۱۰ ۲۳:۵۲
این متلک پرانی ها کار خودتان هست.اینطور وانمود کنید که مثلا فرد در مورد شما و اعمالتان اشتباه فکر میکرده و بعدا متوجه حسن نیات و اعمال شما شده و متنبه و پشیمان.به نظر من همشهریان محترم ما هیچ وقت به یک شاعر چه بسا نابینا اهانت نمیکنند.این اطرافیان شما بودند که در مسجد آقایار سلطان زمان سخنرانی مهندس هاشمی به جانباز محترم روشن دل مرد میدان جنگ حاج رحیم آقا محمدی توپیدند و چه هتک حرمت ها که نکردند.خاطرتان که نرفته. ------------------------------------ مختاری : همشهری عزیز سلام علیکم. باز هم که بحث به انتخابات مجلس کشید. این پست را من نوشتم و به مدیران سایت از جمله مهندس نائبی ، ارتباطی ندارد و می بینید که ویرایش نظرات و یا حذف آنها در صورت ضرورت در مورد مطالب هم علاوه بر مدیر سایت در اختیار ارسال کننده ی مطلب هم قرار می گیرد. کافیست عضو شوید و هرچه دلتان خواست به نام خودتان ثبت کنید اگر کسی مانع حرفهای منطقی شما شد همگی از این سایت می رویم! وابستگی ای هم به افرادی که اشاره کردید ندارم و زمان انتخابات هم شدیدترین انتقادها را از ایشان داشتم و در وب در جبهه ی مقابل شان بودم و ان شاء الله هستم. یک اشتباهی کردیم حالا که ختم به خیر شده رهایش کنیم.
۸۸/۸/۱۰ ۰۹:۳۴
آقای نایبی من بدتر از شما گریه کردم. ساعتها بهم ریختم. امیدوارم هم شما حلالم کنید و هم این شاعر بزرگ. چشم تاریک بد نیست دل تاریک زشت است. خدا دل تاریک من را هم روشن کند تا چنین گناهانی نکنم. آقای مختاری هم تشخیص درستی داده اند من بخاطر انتخابات از شما کینه داشتم. متاسفانه نمی توانم نام واقعی ام را بگویم اما روزی شما را در آغوش خواهم گرفت و گریه خواهم کرد. خدایا مرا حلال کن که چنین جسارتی کردم.
۸۸/۸/۱۰ ۰۹:۳۰
آقای مختاری بابت درج این مطلب بسیار بسیار متشکرم. شاید باور نکنید ،ولی روزی 2 -3 بار شعر زیبای استاد ((فرید)) را که با صدای آقای آهنگران خوانده شده را گوش می دهم و هر بار تازه تر از دفعه قبل به گوشم می رسد . واقعا سبکباران خرامیدند و رفتند .... ولی ما چی ؟نشسته ایم تا دانسته و ندانسته آنهایی را هم که مانده اند تخریب کنیم . باز هم ممنون ، خیلی استفاده کردیم . ------------------------------- مختاری : ممنون و متشکرم.توضیحات مهندس نائبی شناخت مان را نسبت به استاد بیشتر کرد.
۸۸/۸/۱۰ ۰۰:۲۵
آخ که چقدر گریه ام گرفت وقتی دیدم تیرهایی که باید به من بخورد به شاعر بزرگواری برخورد می کند که چشمانش در جبهه های جنگ آسیب دیده و چشمان این عزیز تقریباً صفر شده است و چیزی نمی بینند و اشعارشان را بجای کاغذ روی ضبط پیاده می کند. خدایا اگر کسی اینجا ناآگاهانه حرفی می زند ببخش. مطمئنم این شخص نیز اکنون پشیمان است. خدایا! نور چشمان این شاعر انقلابی را مانند نور دلش برگردان. از جناب مختاری ممنونم که یاد این عزیز را دوباره در دلم انداخت. قبل از ماه رمضان به دیدارش شتافته بودم حتماً فردا کارهایم را تعطیل می کنم تا باز به دیدار این دلسوخته بشتابم و در محضرش به مشاعره بپردازم. --------------------------------- مختاری : جناب آقای مهندس نائبی از توضیحی که همه مشتاق شنیدن اش بودیم متشکرم. سلام همشهریان را به استاد طهماسبی برسانید. خداوند دل همه مان را روشن کناد.
۸۸/۸/۹ ۲۳:۵۳
ببخشید می شود این قسمتی که نوشتید بیشتر توضیح دهید؟ "من به ایشان حق می دهم بالاخره داغ انتخابات سخت بود.آنرا هم به جای اینکه از چشم خودشان ببینند از چشم دیگران می بینند." ------------------------------------ مختاری : تمام متلکهایی که به مدیران این سایت می پرانند بخاطر نتیجه ی انتخابات(مجلس)هست. مگر اینکه دلیل دیگری برای اش بیان کرده باشند.فکر بعضی همشهریان فقط همان انتخابات هست و لاغیر! به اخیریها کار ندارند.
۸۸/۸/۹ ۲۰:۴۱
ای بابا! مثل اینکه یه عده ای مواجیب و اجرت می گیرند تا این سایت رو تخریب کنند. ببینید با یک شاعر معروف چه برخوردی می کنند؟ برای همینه شهر ما بدبخته. با این متلکها حضرت موسی هم از این شهر فراری میشه. --------------------------------------------- مختاری : سلام - اینجا هستیم تا از همدیگر یاد بگیریم، اجازه دهید تا آنها هم از شما یاد بگیرند. این حداقل کاریست که می توانیم انجام دهیم. کسی که در جامعه حضور پیدا می کند ، حتماً نگران متلک نیست.حضرت موسی که فرار نمی کند ، می ماند و به تربیت جامعه می پردازد. خداوند بزرگ رب و مربی ماست.من به ایشان حق می دهم بالاخره داغ انتخابات سخت بود.آنرا هم به جای اینکه از چشم خودشان ببینند از چشم دیگران می بینند.از همه ی مخاطبان عذر می خواهم امیدوارم شاهد چنین نظراتی در این گونه پستها راجع به شخصیتها نباشیم.اگر یک مقدار وب نویسی یادشان بدهیم مطالب و متلکهایشان را در یک پست جداگانه برای وب سایت ارسال می کنند.آرزوی صبر و تحمل برای همه مان دارم.
۸۸/۸/۹ ۲۰:۱۱
اتفاقاً آقای نایبی هم در کتابشان عکسی از این آقا زده اند که پشت تریبون است آنهم با عینک دودی. خب! به احتمال زیاد این تریبون در یک سالن است. آخه کی توی یه سالن عینک دودی میزنه. به حق چیزای ندیده و نشنیده. ------------------------------------ مختاری : نظر شما این هست که مهندس نائبی از ایشان خواسته اند که عینک دودی بزنند؟ ندیده و نشنیده هم نیستید. حالا هم دیده اید و هم شنیده اید. کلیپ را داونلود کرده و تماشا کنید.همان بهتر که خودتان نباشید و یکی دیگه باشید.اگر شعور دارید متلکهایتان را نثار ما بکنید نه به شاعر محبوبی که در حضور مقام معظم رهبری شعر می خواند. از مصاحبت با شما لذت بردم. ممنون.
۸۸/۸/۹ ۱۷:۴۱
آقای مختاری لطف کنید پاسخ دهید چرا این شاعر محبوب آقای نائبی اینقدر به عینک دودی علاقمنده؟ من هر عکسی ازش دیده ام با عینک دودی هست؟ جالبه که در عکساش توی تالارهای بسته هم با عینک دودی هست؟ ------------------------------------ مختاری : من هم عینک می زنم ولی شما نیازمند تر به آن هستید.من لطف می کنم ولی پاسخ نمی دهم! از کجا متوجه شده اید که این شاعر گرانقدر محبوب آقای نائبی هست؟ لطفاً منبع این خبرتان را ذکر کنید. من تازه با این همشهری آشنا شده ام با اینکه قبلاً اسمشان را در کتاب میانه آقای نائبی دیده بودم شما که ظاهراً اطلاعاتتان بیشتر هست باید توضیح دهید. از همشهریان عزیز خواهشمندم اجازه دهند نظراتی را که باعث بی شعور جلوه دادن مخاطب می شود را ویرایش یا حذف کنیم.

اخبار روز