به نظر شما همشهری عزیز میانه ای چه برداشتي مي توان از این عکس داشت؟
آیا اینكه اینها 60 تا 65 سال پیش یاران دبستانی بودند و دوستی شان هنوز پابرجاست؟
آیا اینکه اینها 60 تا 65 سال پیش در یک منطقه فقیر میانه هم دبستان بودند و اکنون نام بلند و پرافتخاری دارند؟
آیا باید غرق در عظمت استاد اجلی (راست) خالق سبک گلگشت شویم که شهریار با تمام عظمتش تمام قد جلوی او ایستاد و گفت:
در غزل و شعر شهریار من استم در خط و نقشی تو شهریار ، اجلی!
یا نه! به نفر کناری اش پروفسور دکتر امینی نگاه کنیم که بسیاری از نوابغ فارغ التحصیل دانشگاه علوم پزشکی ایران شاگردان وی هستند؟
یا نه! به قاسم مهدادی نگاه کنیم که 35 سال پیش بنای شناساندن میانه را با کتاب گرانسنگش "میانه دروازه آذربایجان" نهاد؟
یا نه! به دکتر محمودی نگاه کنیم و به چنین داروساز کهنه کاری در کانادا افتخار کنیم؟
آیا به تألیفات ، تحقیقات ، آثار علمی و هنری اینها نگاه کنیم؟
نه! نه! نه! هیچکدام!
به سفره ساده و بی پیرایه پروفسور امینی نگاه کنیم که در یک ظهر جمعه ما را به ناهار دعوت کرده!
ببخشید اصلاً سفره ای وجود ندارد! کف زمین فقط چند تکه روزنامه است!
بله! همشهری عزیز میانه ای! بزرگی این شخصیتها در سفره های رنگوارنگ و متلون و متنوع نیست. عظمت آنها در قیافه های مغرور و متکبر نیست. زیبایی این هدیه های خدایی در همین سادگی است. وزن علمی و هنری این چهار شخصیت قابل سنجش با هیچ میزانی نیست. اینها را با هیچکدام از آدمیان اطرافمان نمی توانیم مقایسه کنیم. آنها بزرگند و به اندازه بزرگی شان ، فروتن و ساده و بی تعارف هستند. غذای دکتر ساده تر از این سفره روزنامه ای اش است. هرچه از گوجه و گوشت و فلفل و سیب زمینی و بادمجان داشته در قابلمه ای ریخته و درش را بسته و بعد از یک ساعت باز کرده و آورده و به قاسم مهداد می گوید: او روزنامه لری یئره سرگینن.
این غذا دلچسبترین غذاست. بی منت ترین مهمانی است. در کنار دوستانی می نشینم که دوستی شان به مرز 70 سال نزدیک می شود. دبستان فردوسی میانه و یاران دبستانی: قربانعلی ، صفرعلی ، قاسم و محمد.
دوباره به عکس نگاه کنیم. بزرگی این همشهریان چقدر بالا است؟ سادگی شان چقدر پایین است؟