سهيل محمودي ـ شاعر ـ در يادداشتي فوت بهرام سارنگ ـ خواننده موسيقي ايراني ـ را تسليت گفت.
اين هنرمند كه نسخهاي از اين يادداشت را در اختيار بخش موسيقي خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، قرار داده، نوشته است:
«از ایران، یکی دو سال پیش رفته بود. از این دنیای گذرای ما هم عبور کرد و من چقدر شب قبل از درگذشتش به او فکر کرده بودم . بی آنکه فکرم را با کسی درمیان بگذارم، آمده بود در خیالم و رفته بود. یک نام، یک طرح یک چهره، یک تصور و یا هر چیز دیگر..»
محمودي در ادامه آورده است: «شنبه شب، هجدهم شهریور، خودم را در این شلوغی بی ترحم تهران، با شتاب رسانده بودم، جلو تالار وحدت.به قراری با ساعد باقری.
برای شرکت در کنسرت گروه «بیدل»؛ سیدحسام الدّین سراج جمعه تلفن کرده بود و گفته بود که تو و ساعد هم بیایید .بلیت هم نداریم. اين كنسرت به نفع زلزله زدگان آذربایجان است.
قرار است تک تک اعضای گروه هم بلیت بخرند. به ساعد که گفتم. او هم گفت : خیلی خوب است، برویم و حتما خودمان بلیت بگیریم. و ساعد پیش از رسیدن من جلو تالار، نتوانسته بود بلیت تهیه کند تا اینکه «سید محمد رضا»، پسر حسام الدّین سراج او را در شلوغی جمعیت میبیند و دو بلیت را که گویا خودش خریده بود، به ساعد می دهد.»
محمودي در ادامه اين يادداشت ميافزايد: «نیمه اول کنسرت که تمام شد، با ساعد و حمید شاهنگیان (آهنگساز سرودهای اول انقلاب که همدل ما و مردمی مثل ماست) گفتیم : اگر مدیران وقت و وزیر و کی و کی نبودند، برویم پشت صحنه برای دست مریزادی. رفتیم.
جز اعضای گروه و دوستانی چون داود گنجهای و محمد سریر و قاسم رفعتی و ... از حضرات دیگر خبری نبود .
تا به پشت صحنه رسیدیم، بهرام سارنگ نمی دانم از کدام فراسوی جهان آمد و در ذهنم جا خوش کرد.
که اگر بود، او که خود از خطهی آذربایجان است، بیش از همهی ما شاید آستین بالا می زد؛ برای تلاش در این حال و هوا و خواندن به نفع زلزله زدگان آذربایجان.
این خطه را که زادگاهش بود، دوست داشت و در آذری خواندن غوغا میکرد. حتي قویتر و پرشورتر و مسلّط تر از فارسی خواندن.»
محمودي همچنين مينويسد: «در شلوغی و بگو بخند پشت صحنه در عالم تصور و خیال، با سارنگ بودم.
با خاطراتش از آذربایجان که برایم گاهی گفته بود. با خاطراتش از شهریار، از فرنام و «بیگچه خانی» و جواد آذر در سال های اوان جوانیاش، آخرین بار هم از آذری خواندنش برایم گفته بود.
در تعطیلات نوروز امسال تلفن کرده بود. هم به تسلیت فقدان مادرم و هم تبریک نوروز؛ گفتم: حالا که در ایران هستي، روز پنجم فروردین بیا ختم همسر استاد علی تجویدی.
من قول سخنرانی دادهام به داماد استاد برای این مجلس، تو هم اگر توانستی حتماً بیا و آمده بود، بیرون مجلس در همان کنارهي خیابان سهروردی ایستادیم به حرف زدن.
گفت: دو سه روز دیگر برخواهم گشت. برای بخشی از کارهایم آمده ام ایران وخواندن تعدادی تصنیف آذری؛ گفتم: شما هم غوغا می کنی! در این زمینه با اینکه آذری نمیدانم، شیفتهی ترکی خواندن شهریار و آواز شمایم به این گویش.»
محمودي ادامه ميدهد: «و قرار شد با چند تن دیگر بروند به دیدن استاد حسین یوسف زمانی که خاطرات خوشی با هم داشتیم؛ از وقتی که حسن یوسف زمانی فقید از کانادا می آمد، به هوای او در خانهی این برادر جمع میشدیم. همراه دوستانی چون علی اکبرپور و علیرضا پورامید و دو سه روز بعد، از طریق دنیای مجازی من وسارنگ به هم متصل شدیم. در فرودگاه دبی بود و آمادهی پرواز به آن سوتر و...»
او در ادامه اين يادداشت مينويسد: و چه راحت از دست ما می روند.
و رفتن را هرجور که می خواهی "تعبیر" و "تأویل" کن ...»
سهيل محمودي در پايان نوشته است: «تا یک سال و نیم پیش جلسات موسیقی و شعری داشتیم در عصرهای چهارشنبه که بیشتر پاتوق دیدار دوستان بود. بهرام سارنگ اگر در ایران بود، پای ثابت جلسات ما بود. میآمد، آراسته و مرتب، متین و باوقار و معمولاً هم یا کراوات می زد و یا دستمال گردن میبست. خوب یادم است، بار آخر که درآن محفل آواز خواند، این غزل منزوی را به آوازی رسا در شور سر داد:
به سینه میزندم سَر دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمههای صدایت
«دلم گرفته برایت» زبان ساده ی عشق است
سلیس و ساده بگویم: «دلم گرفته برایت»