امروز بعد از برگشتن به خانه ، دخترش کیمیا به آغوشش نپرید. تمام زندگی پدر، دختر نازنینش بود.
امروز مادر برای دخترش لالایی نمی خواند. امشب زهرا کوچولو بدون لالایی مادر به خواب رفت.
در عذاب وجدان است که چرا پنجاه سال به شریک زندگی اش گفت: صدای خُرخُرت نمی گذارد آرام بخوابم. ولی امشب از شر خُرخُر شوهرش خلاص شد! کاش بود و باز خر خر می کرد.
قرار بود بعد از ماه رمضان عروسی مهدی را بگیرند ولی آن پسر رعنا قد برای همیشه رفت.
دختر در آغوش پدر دنبال مادر
با دلی آکنده از غم و اندوه مصیبت وارده را به هم استانی های داغدارم تسلیت می گویم
ولی:
تو که زنده هستی!
تو که در آرامش هستی!
تو که هر آن ممکن است در آزمون الهی وارد شوی!
همین امروز نه همین الآن برو قدر مادر را بدان
برو قدر پدر را سپاس دار
برو بی مهری هایت را به همسرت جبران کن
برو فرزند دلبندت را در آغوش بگیر