امروز قلمهای روان قافلان از حرکت باز ایستاد طوریکه حتی خود را لایق نوشتن نام مادر ندانست چرا که برادر
عزیز و بزرگوارم جناب مهندس حسن زاده مادری را از دست داد که نوشتن را از او آ موخته بود و این در حالی
است که دوست داشت چون کبوتری بر پنجره قلبش بنشیند و بال فروتنی بر زمین بیفکند او دوست داشت
که زلال کلامش را از مروارید ادب و مهر پر سازد و بر دل خسته اش ببارد و خلاصه اینکه برادر عزیزم قادر خان
دوست داشت که دست به دعا بردارد و خدا را به آیات خودش بخواند که پروردگار من ، مادر م را مورد لطف خود
قرار ده ،چنانکه وی مرا را در کودکی مورد مهر و محبتش قرار داده است ، چرا که مادر اینه روشنایی زندگی
است اما حیف که تنها ستاره هستی برادر گرامیم اقای مهندس حسن زاده که شب و روز می درخشید
یکدفعه خاموش گشت . لابد این عزادار مادر می گوید تا الان نتوانستم بفهمم احساسم نسبت به شب
چیه!هم عاشقشم! هم بیزار ! عاشقشم! چون سیاهه! ساکته!بی صداست!محزونه! صادقه! یکرنگه! و
همه اینها مادرم هم بود. ( زلف و چشمای سیاهش!چهره محزون!صادق ! بی رنگ و ریا!بی صدا .) و اما خوشا به حال این مادر که روزی در خاک آرمید که ایام شهادت بی بی دو عالم حضرت فاطمه
زهرا (س) بود ضمن عرض تسلیت این ضایعه بزرگ به برادر عزیز و همکار ارزشمندم جناب آقای مهندس قادر
حسن زاده و خانواده محترمشان امیدوارم از شفاعت خانم فاطمه زهرا(س) بی نصیب نگردد.