کد خبر: ۹۱۵۹
۱۳۹۴ بازدید
۳ دیدگاه (۳ تایید شده)

داستان كوتاه :

سئوالي سخت در مصاحبه استخدام!

۱۳۹۱/۱۲/۲۸
۱۴:۱۹

 

مردی به نام استیو، برای انجام مصاحبه حضوری شغلی که صدها متقاضی داشت به شرکتی رفت. مدیر شرکت، به جاى آن که سین جیم کند، یک ورقه کاغذ گذاشت جلوی استیو و از او خواست برای استخدام، تنها به یک سوال پاسخ بدهد.

به گزارش نامه به نقل از عصر ایران ، سوال این بود: شما در یک شب بسیار سرد و توفانى، در جاده اى خلوت رانندگى می کنید، ناگهان متوجه می شوید که سه نفر در ایستگاه اتوبوس، به انتظار رسیدن اتوبوس، این پا و آن پا می کنند و در آن باد، باران و توفان چشم به راه کمک هستند.

یکى از آن ها پیرزن بیمارى است که اگر هر چه زودتر کمکى به او نشود ممکن است همان جا در ایستگاه اتوبوس غزل خداحافظى را بخواند.

دومین نفر، صمیمى ترین و قدیمى ترین دوست شماست که حتى یک بار شما را از مرگ نجات داده است و نفر سوم، همسر آینده شماست که حالا با او در دوران نامزدی به سر می برید؛ اما خودروی شما فقط یک جاى خالى دارد، شما از میان این 3 نفر کدام یک را سوار مى کنید؟ پیرزن بیمار؟ دوست قدیمى؟ یا نامزدتان را؟

جوابى که استیو نوشت باعث شد از میان صدها متقاضى، به استخدام شرکت در آید. پاسخ این بود: من سوئیچ ماشینم را می دهم به آن دوست قدیمى ام تا پیر زن بیمار را به بیمارستان برساند، و با نامزدم در ایستگاه اتوبوس می مانم تا شاید اتوبوس از راه برسد.
کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

۹۱/۱۲/۲۹ ۱۳:۵۲
من بودم که خوشبختانه نبودم چون سوال سختی است
سوئیچ را می دادم نامزدم و پیر زن را می رساند و من با دوست می ماندیم چون در سرما احتمال می دادم نامزدم اسیب ببیند
۹۱/۱۲/۲۸ ۱۷:۲۹
[list][*]واقعاً عالی بود و درس آموز بود.[/list]
۹۱/۱۲/۲۸ ۰۹:۲۷
عالی بود. :-)

اخبار روز