از زمانی که پا به عرصه گیتی نهاده ایم عدد یک بسیار جایگاه متعالی برای ما داشته است چرا که اعتقاد راسخ داریم یک معبود بی همتا با آن هزار و یک صفت منحصر بفردش ، خالق و مبدع این عالم بوده است و وقتی رفته رفته زبان کودکانه مان گشوده شد در کنار آن اسامی با مسمای جاودان یعنی بابا و مادر (آنا و آتا) ، با ذکاوت و دهای خود فهمیدیم که یک چه معنایی مطابق با فطرت مان دارد و آن گاه که با شور و نشاطی بهجت انگیز وارد دبستان انسان ساز شدیم ، فهمیدیم که در ریاضی شکوهمند و اعجاب انگیز این عدد چه جایگاهی دارد و وقتی آن چهار عمل اصلی را فرا گرفتیم باز هم قوانینی را ادراک کردیم که بر پایه همان یک ساده است.
در همین دوران خاطره انگیز خاطره ساز بود که دیدیم و یاد گرفتیم که 2 = 1+1 و 1 = 1 و با همین ذهنیت و ناخود آگاه مان پله های درس و زندگی را یک به یک پیمودیم و وارد دانشگاه شدیم. در آنجا چشم و گوش باز کرده ، اجتماعی بودن ، تکامل شخصیت و ... را فرا گرفتیم و با این امید که فردای فارغ التحصیلی آدمی مفید برای جامعه مان باشیم گواهی مدرک مان را با تفاخر دریافت نمودیم ولی رفته رفته و با حضور در بطن و متن جامعه این تفکر الیم بر ما مستولی گشت که آیا واقعا یک با یک برابر است؟
وقتی آن شعر معروف گلسرخی را مرور می کنیم و به صحنه دنیای پر آشوب نظر می افکنیم و این همه تبعیض ، کشتار و حق کشی و ... را در گوشه گوشه گیتی به نظاره می نشینیم ، از خود می پرسیم با کدامین منطق یک برابر یک است و این تساوی نامساوی چطور قابل توجیه می باشد؟ در نتیجه با قلبهایی مالامال درد تکرار می کنیم که بیشک یک با یک برابر نیست!!!!
و حالا ...
بعد از چندین سال گذران عمر در دیاری که نامش به هویت و اصالت مان اعتبار می بخشد و در دیاری که نامش برایمان همراه جزو مقدس ترین نامها بوده و در قلبها و دلهایمان تلالویی چشم نواز دارد ، میانه عزیز ، باز هم آن جمع جبری به ظاهر ساده یعنی 1+1 را با تلخندی خشکیده بر لبانمان دوباره مرور می کنیم و بی اختیار صفر ناچیز بر دوی بزرگ استیلا یافته را مشاهده می کنیم.
چقدر برای من میانه ای دردناک است که با وجود 1+1 نماینده در مجلس ، روند توسعه زیر ساختی و تعالی پویای دیارم را بصورت حرکت لاک پشتی عذاب آوری می بینم و از خود می پرسم مگر نه اینکه 2 =1+1 و زمانی از سر درد جانکاه فریادم به آسمان بلند می شود که می بینم چطور طرفداران متعصب این 1 با آن 1 در جاهای مختلف همدیگر را نوازش مهربانانه می کنند و مسابقه ای ترتیب داده اند برای نصب بنر تقدیر و تشکر و اصرار بی حاصل منفردانه برای اینکه مثلا انتقال آب میانه را این 1 انجام داده نه آن 1 و چه با تفاخر نامه مقامات دولتی را به رخ همدیگر می کشند.
ولی آنچه که بی رمق همچنان ایستاده و در جا می زند و باید به حال زار و نزارش گریست دیار مظلوم و رعنای دوست داشتنی من است ... میانه عزیزم...
مثل اینکه در این دیار کهن ، مردم فقط موقع انتخابات همان یک عددند و نه بیشتر و اصلا توسعه و پیشرفت فقط کلماتی هستند دهن پر کن برای جمع آوری رای و بعد از آن دیگر چهار سال بدرود...
و وقتی می بینم که سطح فکر مردم را در حد آسفالت یک خیابان فرض می کنند نمی دانم به کجا شکایت برم و فقط از درون می پوسم و می پوسم و برای آیندگان در محبوب محجوبم به آینده مبهم می اندیشم و شفق سرخ غروبی دردناک را با خاطرات نابم از نظر می گذرانم و تاسف می خورم بر احوال خودم ...
حامد محقق / یکشنبه 17 اسفند ماه 1393 / میانه