بیشک در این دهکده جهانی ، خبر جز لاینفک زندگی همه ما بوده است. خبر بلادرنگ بسته به ماهیت خود یک نوع احساس انسانی را در ما بر می انگیزد. احساساتی که ناخود آگاه از زمین ضمیرمان سر بر می کشند و حالات عذارمان را دیگرگون می کنند. احساس تعجب ، احساس بهجت و شادی و ... و بالاخره احساس تالم. نمی دانم چرا ، ولی همیشه لحظات شادی و سرور دوامی موقتی دارند و پس از چند روز شاید به بوته فراموشی سپرده شوند ولی آن آنات حزین و غمین ، هماره چونان تابلویی واضح از برابر دیدگانمان رد می شوند و ذهن مان را به خود مشغول می دارند و وادارمان می کنند که دیگر با خاطراتی ناب و دوست داشتنی از آن لحظات در کنار هم بودن ، مسیر پر پیچ و خم حیات را تدام بخشید.
گاهی اخباری هستند که در عین موجز بودن ، دریایی اطلاعات و احساسات را منتقل می کنند و وقتی خبر ، خبر عروج روح یک انسان باشد آدمی را مکدر می سازد.
خبر کوتاه بود و باور نکردنی. درگذشت ناگهانی یک دوست و همبازی قدیمی ، یک جوان پاک و صمیمی ، یک فرزند خلف و دوست داشتنی و یک همسر مهربان و بیاد ماندنی. مهدی رضایی ...
این خبر بسیار شوکه ام کرد و تا لحظاتی خودم را گم کردم و در عرض چند ثانیه کلیه آن خاطرات گذشته برایم زنده شد. خاطراتی که از دوران تکرار ناشدنی کودکی شروع می شوند و به امروز ختم می گردند. خاطراتی که همیشه ایام با آنها زندگی کرده ایم.
مهدی جان ! یادش بخیر کوچه مان که هنوز می شود بوی تو را در آن استشمام کرد و می توان هنوز نشانی از آن روزها مشاهده کرد.
یادش بخیر آن لباسهای ورزشی سبز رنگ پلاستیکی تیم پاس و کری های حمید و سجاد ...
یادش بخیر آن لباسهای ورزشی زرد رنگ نخی تیم برزیل ومربیگری محمد و اسمعیل...
یادش بخیر جلوی مدرسه مالک اشتر ، خیابان چمران ، سرآسیاب و ...
یادش بخیر سالن ورزشی جانبازان و ...
و یادش بخیر آن روزهای خاطره انگیز خاطره ساز...
کاش فرصتی می بود تا با همه بچه های محله دور هم می نشستیم و آن خاطرات ناب را مرور کرده و بازسازی می کردیم.
کاش فرصتی می بود تا بیشتر از این در کنار هم باشیم.
کاش فرصتی می بود تا برایمان از زندگی هایمان حرف بزنیم.از آینده اما اجل مهلت نداد و تو را از ما گرفت و مثل اینکه قرار است دیگر با یادت و نامت گذر عمر کنیم.
و چه وداع باشکوهی را امروز برایت شاهد بودیم. هر کسی را می شناختی آنجا بود.همه متاثر ، همه مغموم و همه متاسف.
فقط آرزو دارم خدا به پدر والا مقامت ، به مادر فداکارت ، به برادران نازنینت و به همه دوستداران و آشنایانت صبر بدهد. مرگ جوان همیشه سخت بوده و اگر آن جوان بنام نامی مهدی رضائی باشد سخت تر و تحمل هجرانش دشوارتر.
با دلی آرام و قلبی مطمئن بیاسای دوست عزیز و نازنینم. دیدار به قیامت ...
حامد محقق / میانه / پنجم اردیبهشت ماه 1392